آخرین شکست افراسیاب و آغاز سرگشتگى

ساخت وبلاگ

شاهنامه

سلام بر زرنه

خسرو را سر آرام‌‌گرفتن نبود تا آتش خشم برخاسته از خون به‌ستم‌ریخته پدر و آوارگى مادر را فروبنشاند و افراسیاب را از پاى درآورد که همه رنج‌هایش از او بود. خسرو پس از آنکه گنگ‌دژ را که افراسیاب با آسودگى در آنجا پناه گرفته بود، درهم کوبید، شاه توران به ناگزیر با اندک یارانش بگریخت و در نهانگاه خود از چینیان یارى خواست.

سلام بر زرنه- خسرو را سر آرام‌‌گرفتن نبود تا آتش خشم برخاسته از خون به‌ستم‌ریخته پدر و آوارگى مادر را فروبنشاند و افراسیاب را از پاى درآورد که همه رنج‌هایش از او بود.

خسرو پس از آنکه گنگ‌دژ را که افراسیاب با آسودگى در آنجا پناه گرفته بود، درهم کوبید، شاه توران به ناگزیر با اندک یارانش بگریخت و در نهانگاه خود از چینیان یارى خواست.

خوارمایه‌اى از تورانیان به‌جای‌مانده در نبرد با خسرو، همراه با سپاهى از چین و ختن بر ایرانیان تاخته، به نبردى خونین دست یازیدند که فرجام آن جنگ با فرا‌رسیدن تاریکى شب آشکار نگردید و خسرو مى‌دانست که دور نباشد افراسیاب دست به شبیخون زند، به همین روى فرمان داد پیرامون سپاه را کنده کنند و نیز از آنان خواست آتشى نیفروزند و خروشى برنیاورند که دشمن پندارد سپاه ایران همه خفته‌اند و چابک‌ترین نیروها را به رستم و بهره‌اى را نیز به توس سپهدار سپرد.

رستم، سپاه خویش به هامون کشید و توس به سوى کوه روانه گشت. خسرو از پیشتازان نیز خواست آتشى برنیفروزند تا اگر افراسیاب شباهنگام دست به شبیخون زند، از سه سوى گرفتار آید. همان‌گونه که خسرو پیش‌بینى کرده بود، افراسیاب با سپاه خاقان میان بربستند و بر آن شدند بر سپاه ایران شبیخون زنند. افراسیاب، فرماندهان سپاه چین را بخواند و با آنان درباره نواده خویش این‌گونه سخن گفت: «ببینید این شوم‌پسر با نیاى خویش چه کرده است! اکنون که ایرانیان خفته‌اند باید بتازیم و اگر بر آنان دست یابیم، دیگر همگان در آرامش خواهند زیست و گاه آن رسیده که بیم از دل برون کرده، کار آنان را یکسره کنیم».

افراسیاب کارآگاهانى را براى وارسى سپاه ایران گسیل داشت و آنان بازگشتند با این سخن که ایرانیان همه خفته‌اند و هیچ نگهبانى نیز نگمارده‌اند، گویى همه مرده‌اند و چون افراسیاب این سخن بشنید دلش روشنایى گرفت.

ز لشکر گزین کرد پنجَه هزار/ جهاندیده مردان خنجرگذار

ز کارآگهان آنک بد رهنماى/ بیامد به نزدیک پرده‌سراى

چون آن دید برگشت و آمد دوان/ کزیشان کسى نیست روشن‌روان

همه خفتگان سر به سر مرده‌اند/ وگرنه همه روز مى خورده‌اند

با این آگاهى سپاه توران شتابان تاختن گرفتند و چون به سپاه ایران نزدیک شدند، از پرده‌سراى کرناى‌ها خروشیدن گرفت؛ گروهى از پیشتازان سپاه توران در کنده افتادند، گروهی دیگر از زخم سپاه رستم در خود پیچیدند و گروهی نیز در برابر سپاه توس از اسب فروکشیده شدند و خسرو خود با درفش کاویانى پیشاپیش سپاه آماده نبرد بود. نبردى سهمگین درگرفت و از آنان از هر صد نفر تنها ده تن به جاى ماند و سپاه به‌جاى‌مانده به ناگزیر براى جان خویش ژوبین و خنجر به کف با سپاه ایران روباروى و آن رزمگاه به کردار دریا شد و در آسمان نه خورشید تابنده بود و نه ماه روشنى داشت. به ناگاه تندبادى برخاست و بر سپاه توران وزیدن گرفت و از سرهاى آنان کلاهخودها را دور گرداند و خسرو چون آن تندباد بدید، دانست بخت به ایرانیان لبخند زده است.

رستم و گیو و گودرز و توس از پشت سپاه افراسیاب سر برآوردند، در آسمان ابرى پدیدار شد که باران آن تیر و تیغ بود، کشته‌شدگان سپاه دشمن کوه کوه به زمین افتاده، از خون ایشان زمین به ستوه آمده بود و هوا چون چادری نیلگون شد و زمین دریایى از خون. افراسیاب از آن دوردست درفش بنفش رستم را بدید، درفش خویش را پنهان کرد و سپاه پیرامون‌گرفته چینى را به جاى گذاشت و با هزار تن از یاران و خویشان از بیراه، راه بیابان در پیش گرفت و با رنج بسیار از آن کشتارگاه جان به در برد.

خسرو در لشکر چینیان، در جست‌وجوى نیاى خویش برآمد، او را ندید، به هر سوى نگریست، نشانى از شاه توران نیافت و درفش سیاه افراسیاب را نیز در سراسر سپاه ندید. سپاه درهم‌شکسته چینیان از شاه زینهار خواستند و تیغ و تیر خویش را بر زمین گذاشتند. خسرو فرمان داد آنان را زینهار دهند. آن گاه با دمیدن روز آسوده‌دل به سراپرده خویش رفت و فرمان داد براى این پیروزى جشنى بر‌پا دارند و تا فرارسیدن شبى دیگر، سرخوش از این پیروزى به شادى و نوشیدن نشست و چون تاریکى شب فرا‌رسید، سر و تن بشست و به ستایش یزدان پاک پرداخت براى گردش روزگارى که به او لبخند زده بود.

فراوان بمالید بر خاک، روى/ به رخ برنهاد از دو دیده دو جوى

از آنجا بیامد سوى تاج و تخت/ خرامان و شادان دل و نیکبخت

آن‌گاه فرمان داد کشته‌شدگان ایرانى را از آوردگاه برگیرند و سپاسمندانه دخمه کنند و کشته‌شدگان چینى و تورانى را خوار بگذاشت و بگذشت.

چون آگاهى این نبرد به ماچین و چین رسید، فغفور و خاقان چین از درد بر خود پیچیدند و از یارى‌دادن به افراسیاب پشیمان گشتند. فغفور گفت که افراسیاب زین پس بزرگى را به خواب نیز نخواهد دید و به ناگزیر نمایندگانى از سوى چینیان با پیشکش‌هاى گران‌بها و گوهرهاى سوده نشده به پوزش‌خواهى نزد خسرو رفتند و شاه پیروز ایران آنان را بنواخت و پیشکش‌ها را پذیرا شد و از آنان خواست دیگر افراسیاب را نزد خود نپذیرند و او را یارى ندهند. فرستادگان پیام خسرو را به فغفور چین رساندند و چون فغفور پیام خسرو را دریافت، کسى را نزد افراسیاب روانه داشت با این پیام که از چین و ختن دور بماند.

و به راستى هر آن کس که راه ستم در پیش گیرد و با بداندیشى رفتار کند، بد آیدش، هر آن کس که او گم کند راه خویش/ بد آید بداندیش را کار پیش.

معروف‌ترین پهلوان‌های شاهنامه

«شاهنامه» 30 سال زمان می‌خواست تا تبدیل شود به حماسه‌ی ملی ایرانیان؛ شاهکاری که با داستان‌پردازی‌ها و حماسه‌سازی‌های فردوسی حکیم، توانست نام ایران را جاودانه کند.

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق به نقل از ایسنا، بخش مهمی از داستان‌ها و اتفاقات مهم شاهنامه را پهلوانان نامی آن رقم می‌زنند. بخش پهلوانی شاهنامه با قیام کاوه‌ی آهنگر علیه ضحاک ماردوش آغاز می‌شود و با نابودی رستم و خانواده‌اش به پایان می‌رسد.

در آستانه‌ی 25 اردیبهشت‌ماه، روز بزرگداشت فردوسی، مروری داریم بر برخی از شخصیت‌های شاهنامه که تأثیرگذارترین، هیجان‌انگیزترین و زیباترین داستان‌های این اثر حماسی را روایت کرده‌اند.

رستم

رستم نام‌آورترین پهلوان شاهنامه است. کسی که همه او را با «هفت خوان» می‌شناسند. او فرزند زال (پسر سام) و رودابه (دختر مهراب) است. تولد او که با کمک گرفتن زال از سیمرغ انجام شد، تفاوت او را نسبت به سایر پهلوانان شاهنامه آشکارتر می‌کند. رستم در طول حضورش در شاهنامه، تاثیرگذارترین شخصیت داستان‌ها و خط محوری اتفاق‌ها و روایت‌هاست و گره‌ی بسیاری از مشکلات به دست او باز می‌شود.

علاوه بر گذشتن از هفت خوان دشوار، نجات کیکاووس از بند دیو سپید، مبارزه با افراسیاب و اسفندیار، خون‌خواهی سیاوش، نجات بیژن و کشتن پسرش سهراب از مهم‌ترین اتفاق‌های زندگی رستم هستند. او سرانجام به نیرنگ برادرش شغاد به چاه افتاد و همراه اسب خود «رخش» کشته شد.

کاوه‌ی آهنگر

کاوه نماد ظلم‌ستیزی در شاهنامه و پهلوان برخاسته از میان مردم است. کسی که پس از دستگیر شدن دو پسرش توسط ضحاک برای خوراندن مغز آن‌ها به مارهای روی دوش پادشاه، قیام کرد و کمک طلبید. او پیشبند چرمی خود را به عنوان پرچم بر سر نیزه زد که به «درفش کاویانی» معروف شد.

کاوه به کمک فریدون، که پدرش به دست ضحاک کشته شده بود، سپاهی از مردم ایران تشکیل داد، به جنگ ضحاک رفت و او را شکست داد.

فریدون

فریدون از محبوب‌ترین پهلوانان شاهنامه است. او همان کسی است که موبدان خبر تولد و براندازی پادشاهی ضحاک توسط او را به پادشاه دادند، اما ضحاک نتوانست او را پس از تولد پیدا کند و از بین ببرد. آبتین پدر فریدون توسط ضحاک کشته شد و مادرش فرانک از ترس کشته شدن فریدون توسط سربازان ضحاک او را در بیشه‌ای پرورش داد.

فریدون در جوانی و هم‌زمان با کاوه‌ی آهنگر برای خون‌خواهی پدرش قیام کرد و با کمک کاوه ضحاک را شکست داد. پس از زندانی کردن ضحاک در کوه دماوند بر تخت پادشاهی نشست. او عمری طولانی داشت و صاحب سه پسر به نام‌های سلم و تور و ایرج شد. وقتی دو برادر به خاطر حسد ایرج را کشتند، منوچهر فرزند ایرج را به خون‌خواهی پدرش به جنگ با سلم و تور فرستاد. دو برادر در جنگ با او کشته شدند و منوچهر به جای پدرش بر تخت پادشاهی نشست.

سیاوش

داستان سیاوش ازغم‌انگیزترین داستان‌های شاهنامه است. سیاوش فرزند کیکاووس، دوران کودکی تا جوانی خود را در کنار رستم گذراند. در جوانی، سودابه همسر کیکاووس دلبسته‌ی او شد و وقتی با حجب و پاکدامنی سیاوش روبه‌رو شد، به او تهمت زد. سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود از آتش گذشت و پس از آن برای مقابله با لشکر افراسیاب راهی مرز ایران و توران شد.

با به نتیجه نرسیدن جنگ، سیاوش برای میانجی‌گری راهی توران شده، اما در غربت و بی‌گناهی کشته می‌شود. پس از مرگ او رستم به توران زمین لشکرکشی می‌کند و با فرار افراسیاب از صحنه‌ی نبرد، جنگ بدون نتیجه تمام می‌شود.

سهراب

داستان رستم و سهراب به گفته‌ی خود فردوسی تلخ‌ترین داستان شاهنامه است که شخصیت محبوب رستم را تا حد زیادی منفور جلوه می‌دهد.

رستم در سفری که همراه اسبش رخش به سمنگان دارد، پادشاه او را نزد خود می‌خواند. حاصل این دیدار، ازدواج رستم با تهمینه دختر شاه سمنگان است. پس از بازگشت رستم به ایران سهراب به دنیا می‌آید و با رسیدن به نوجوانی برای یافتن پدرش راهی ایران می‌شود تا با برکناری کیکاووس، رستم را برتخت پادشاهی بنشاند.

افراسیاب که از این مسأله باخبر می‌شود، فرصت را غنیمت می‌داند و فرستادگانی را به سوی او می‌فرستد و با فریب سهراب او را به نبرد با رستم وادار می‌کند. رستم بدون این‌که از حقیقت باخبر باشد، در جنگی طولانی پسرش را به کام مرگ می‌فرستد و با فهمیدن حقیقت به دنبال نوشدارو می‌رود، اما سرنوشت سهراب چیزی جز مرگ نیست.

افراسیاب

در طول داستان‌های اصلی و فرعی شاهنامه، همواره نام افراسیاب، شاه توران به عنوان مهم‌ترین دشمن ایران و رقیب اصلی رستم برده شده است.

جنگ‌های مختلفی بین ایرانیان و تورانیان اتفاق می‌افتد که رستم و افراسیاب در مرکز این نبردها به عنوان دو پهلوان نامی قرار دارند. در این جنگ‌ها که اغلب بدون پیروزی یا شکست قاطع تمام می‌شد، گاهی رستم برنده‌ی مبارزه بود و گاه افراسیاب.

مبارزه‌های این دو نفر از حماسی‌ترین بخش‌های شاهنامه هستند.

اسفندیار

اسفندیار فرزند گشتاسب پادشاه ایران بود، کسی که به واسطه‌ی رویین‌تن بودن توانست به توران لشکرکشی کند و پیروز شود.

زمانی که مادر اسفندیار او را برای رویین‌تن کردن به دست موبد سپرد، نمی‌دانست بسته شدن چشم‌های فرزندش هنگام غوطه‌ور شدن در آب مقدس او را به کام مرگ خواهد فرستاد.

پدر اسفندیار برای به تخت نشاندن فرزندش شرطی برای او گذاشت و آن از میان برداشتن رستم بود. اسفندیار که از پیروزی خود مطمئن بود، رستم را علی‌رغم میلش وادار به جنگ کرد. رویین‌تن بودن اسفندیار رستم زخمی را مستأصل کرده بود تا این‌که سیمرغ بار دیگر به کمک او آمد و تنها نقطه‌ی آسیب‌پذیر بدن اسفندیار را به رستم گفت.

رستم با تیری که به چشم اسفندیار زد، به زندگی او پایان داد.

بخش پهلوانی شاهنامه شرح منظوم احوال، پیروزی‌ها، شکست‌ها، ناکامی‌ها و دلاوری‌های پهلوانان ایرانی است. داستان‌هایی که درونمایه‌ی آن‌ها عشق، حسد، طمع، خشم و دفاع از میهن است. داستان‌هایی که هر کدام بخشی از هویت ایران و ایرانیان را تشکیل می‌دهند.


موضوعات مرتبط: فرهنگی. هنری. موسیقی

تقویم روز / ۲۹ بهمن ماه...
ما را در سایت تقویم روز / ۲۹ بهمن ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salambarzarne بازدید : 44 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 16:31